نگاه من

در اتاق نشسته ام .
جسم من در اتاق است .ذهنم در جای دیگری است . به فکر کاکتوس هایم هستم .
در اتاق را باز میکنم . به حیاط می نگرم .
در گوشه ای از حیاط مان ، گلدان هایی کوچک و بزرگ قرار دارند . محل رویش کاکتوس ها هستند .
بعضی از آنها کنار دیوار قرار دارند . سایه دیوار بر آنها افتاده است . آنها را از نور مستقیم محافظت میکند .
چند کاکتوس کوچک از دیوار فاصله دارند . با خورشید در تماس مستقیم هستند . گویی به هم دست میدهند .
حیاط خانه مان کاشی کاری است .
کاشی کاری ، نور را منعکس میکند . دمای حیاط را بالا میبرد .
چه بر سر آن کاکتوس های زبان بسته خواهد آمد؟
مجدد به آنها می نگرم .
احساس میکنم قدرتمند اند . قامت راست کرده اند . سر برافراشته اند . رویشان به سوی آسمان است .
گویی دست به دعا شده اند . آنها ذکر میگویند .
انگار هیچ گله و شکایتی از شرایط شان ندارند .
به آنها می نگرم . هیچ خمیدگی و نا امیدی ای در آنها نمیبینم . آنها  رضایتمند اند .
از دیدِ من ، شرایط شان دشوار است .
اما دید آنها چیست؟ . آیا مثل من فکر می کنند؟ .
ایا آنها شرایط شان را دشوار می دانند؟ سعی در گله و شکایت دارند؟
یا آن را مسیری عالی می دانند . برای رسیدن به چیزی که هدف شان است .
گاهی شرایط دشوار اند . اما ، ما را محک میزنند . پایه و ریشه مارا محکم میکنند.
تعبیری که ما از شرایط و انتخابِ راه داریم .این است که نتیجه را رقم میزند.
آیا نتیجه همان هدف خواهد بود؟

▪︎ سایه

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *