ای دوست قدیمی از اینکه مجدد احساست می کنم خوشحالم . تجدید دیدار ما همیشه برایم لذت بخش است .
تجدید دیدارمان پر از دلتنگی است !
هرگاه به نزد من می آیی ، نوازشم می کنی ، شاخه هایم را می تکانی و گرد و غبار را از من می زدایی.
باید ممنونت باشم اگر تو نباشی چه کسی همیشه با من است و مرا ملاقات می کند ؟
ملاقات هایی کم یا زیاد اما همیشگی!
چه لطیف باشی چه شدید همچنان تو دوست عزیز من خواهی بود . تو را سرزنش نمیکنم بابت چیزی که وجودت است .
تو را درک می کنم ، کارت بسیار دشوار است .
با فکر هستی ، خودت را مطابق آنچه مقابلت هست تطبیق می دهی ، اینکه چگونه باشی که به جوان ترین نهال ها آسیبی نزنی ، بار تنومندان را سبک کنی ، دست نوازش بر چهره ی کهنسالان بکشی و ریشه بعضی از آنها را بخشکانی
من همیشه با تو خواهم بود حتی در روزی که مرا زمین بزنی ، دوست ابدی من !!.
در دل باد طوفانی بود . او حرف ها را می شنید . به درخت حسرت می خورد که آنقدر از او اطمینان دارد . او از خودش مطمئن نبود .
در طول سالهای عمرش هیچ کسی با او اینگونه نبود . عادت او زمین زدن بود . او خود را فراتر از آن می دانست که با چیزی که محکوم به زمین خوردن است دوست باشد .
.
.
باد شدت گرفت گویی طوفانی بزرگ در راه است قطعا خرابی هایی به بار خواهد آمد .
.
.
.
هیچ چیز آسیب جدی ندیده است
تنها ، درختی تنومند زمین خورده است ، ریشه هایش کمی در خاک است گویی برای زندگی می جنگد
عجیب است دیشب باد طوفان کرد که تنها چنین درخت تنومندی را زمین بزند ، حتی نهال های کوچک اطرافش سالم هستند ، باد بالاخره دانست که چه می خواهد . اگرچه از خود نا امید شد اما آن درخت برای او چیز دیگری است .
باد دوستی اش را به جا آورد !
روزها از پس یکدیگر می گذشتند و این حادثه هنوز در ذهن ها بود
.
.
عجیب است
خدای من !
به ریشه اش نگاه کن
خب ! این درخت مدت هاست بر زمین افتاده قطعا دیر یا زود ریشه اش خشک می شد . تعجبی ندارد
نه ! به اینجا نگاه کن . درخت ریشه جدید زده است !!
خدای من
بسیار عجیب است
درخت نیز دوستی اش را به جا آورد .
او زمان درست را می دانست
تولدی دوباره
دوستی حقیقی
برای باهم بودن
▪︎سایه
آخرین دیدگاهها